سپهر تیره و تار افغانستان پس از 2014
عزیز آریانفر عزیز آریانفر

 

 

 

«فتنه طالبان»، يک توطيه بزرگ و خانمانسوز است

 که آتش آن سال های سال افغانستان را خواهد سوزانيد.»[1]

 

پس از 2014 چه خواهد شد؟

این پرسشی است که امروز بسیاری از هم میهنان و آگاهان مسایل افغانستان در جهان را به خود سرگرم ساخته است.

 

در این رهرو، روشن است چیزهای بسیاری بستگی به رفتارهای ایالات متحده امریکا- بزرگترین بازیگر در میدان سیاسی افغانستان، دارد. از دید بسیاری از کارشناسان و آگاهان، هرگاه در راهبرد امریکا در قبال افغانستان و منطقه دگرگونی ریشه یی رخ ندهد، نباید انتظار آینده روشنی را داشت. بل با گذشت هر روز، بحران افغانستان پیچیده تر، چندلایه تر و خونبارتر خواهد گردید.

 

کنون، در برابر ایالات متحده در قبال افغانستان دو گزینه قرار دارد:

-      ادامه پافشاری به پیش بری راهبرد کنونی و حضور داراز مدت به هر بهایی که شده، به رغم همه پیامدهای ناگوار آن برای افغانستان و منطقه با کوتاه آمدن در برابر پاکستان.

-      تغییر استراتیژی و دست برداشتن از فارورد پالیسی در محور آسیای میانه و روآوردن به حل مسالمت آمیز مساله

 

چنین به نظر می رسد که هنوز امریکا برای گزینه دوم آماده نیست. می ماند گزینه نخست، یعنی:  ادامه پافشاری به پیش بری راهبرد کنونی و حضور داراز مدت.

 

در این جا به بررسی هر دو گزینه می پردازیم:

 

 

شکست محتوم گزینه A :

راهبرد ایالات متحده در قبال افغانستان، از همان آغاز کارزار پس از 11 سپتامبر به گونه یی بوده است که القاعده، طالبان تند رو، شبکه حقانی و بخش نظامی حزب اسلامی را سرکوب و نابود و طالبان «میانه رو» و بخش هایی از کادرهای سیاسی پشتون حزب اسلامی را در یک ساختار اولتراناسیونالیست فراگیر پشتونی به رهبری آقای کرزی و حزب افغان ملت و عناصر پشتون هوادار امریکا و نیز بقایای افسران پشتون از حزب منحله دمکراتیک خلق جلب و یک دولت نیرومند مرکزی پشتونی در کابل تشکیل بدهد که به کمک آن بتواند رژیم کنونی پاکستان را زیر فشار گرفته و همه مساعی خود را در راستای روی کار آوردن یک دولت «دمکراتیک» متمایل به واشنگتن در پاکستان و در صورت نیاز، حتا تجزیه آن کشور و ایجاد کشورهای نو «پشتونستان» و «بلوچستان» متمرکز کند.

 

در چنین دولتی، برای طالبان نقش نیروهای رزمی اجیر آماده جنگ زیر فرمان امریکا داده می شود.

 

همین گونه، برای بخش هایی از نیروهای مجاهدان شمال که زیر تاثیر روس ها، کشورهای آسیای میانه و ایران نباشند، نیز به عنوان نیروهای مخالف پاکستان جایگاهی در نظر گرفته شده است که بیشتر نقش سپاهیان اجیر را بازی کنند و در عرصه سیاسی برخی از رهبران سر به زیر آنان، با دادن امتیازات مادی شخصی، نقش کارگزاران نمایشی معاش بگیر دولت بدون مشارکت در تصمیمگیری ها را. همچنان، در نظر است از آنان در بازی های آینده در آسیای میانه بهره برداری ابزاری صورت گیرد.

 

از این دولت اولتراناسیونالیستی پشتونی در برنامه است تا برای زیر فشار گرفتن ایران و رخنه به آسیای میانه و سین کیانگ چین بهره گرفته شود. یعنی در واقع، دولتی را مانند اسراییل برای کنترل آسیای میانه و منطقه در کل به وجود بیاید.

 

چنین سیاستی در افغانستان تازگی ندارد. شوروی پیشین در سراسر سده بیستم یک چنین سیاست فرصت طالبانه و ابزاری را پیش گرفته بود. مگر تنها جهت آن تفاوت می کرد. روس ها در نظر داشتند تا با روی کار آوردن یک دولت نیرومند اولتراناسیونالیست پشتون در کابل، با دامن زدن به مساله نامنهاد «پشتونستان» به کمک هند، پاکستان را از نقشه گیتایی سترده و به آب های آزاد راه پیدا نمایند و حلقه محاصره ایران را کامل نمایند و منافع امریکا را در جزیره نمای عرب با تهدید جدی رو به رو گردانند که به ناکامی انجامید. 

 

به هر رو، کنون چنین سیاستی در سیمای دیگر کماکان از سوی امریکا ادامه دارد. مگر به نظر می رسد که به پایان خط رسیده باشد. کارشناسان هیچ شانسی برای پیروزی این استراتیژی، یعنی استراتیژی نامنهاد A نمی بینند. زیرا اصولا اولتراناسیونالیسم پشتون هیچ شانسی برای پیروزی در افغانستان و منطقه ندارد.

 

از همین رو، کابل نتوانسته است بخش اصلی طالبان را جلب کند و با نیروهای مجاهدان نیز در جبهه سیاسی پس از تصفیه های گسترده پی در پی و راندن سامانمند آنان از ساختارهای سیاسی و نظامی دولت؛ به گونه آشتی ناپذیری در افتاده است و گذشته از آن، در پهلوی سایر بیماری ها، از هیچگونه پشتوانه مردمی هم برخودار نیست.

 

با این هم، امریکا دوست ندارد به زودی و آسانی از این گزینه دست بردارد.

 

دشواری در آن است که به باور بیشتر کارشناسان، با رفتن نیروهای امریکایی، نیروهای رزمی دولت در جنوب و خاور کشور به دلایل مختلف (از جمله تراز پایین آمادگی رزمی، نداشتن جنگ افزارهای مدرن به ویژه هوایی و موشکی، نداشتن انگیزه و روحیه و...) توانایی ایستادگی در برابر طالبان را ندارند و افتادن این مناطق به دست طالبان پس از 2014  و سر انجام هم واژگونی رژیم، در پی به محاصره افتادن کابل و شهرهای بزرگ، هرگاه وضع به همین منوال ادامه یابد، اجتناب ناپذیر است.

 

همین گونه، شاخه سیاسی حاکمیت، در جبهه سیاسی- تاب ایستادگی در برابر فشارهای فزاینده نیروهای مجاهدان شمال را ندارد و واژگونی آن محتوم شمرده می شود.

 

از سوی دیگر، با محاصره اقتصادی افغانستان از سوی روسیه، پاکستان، ایران و کشورهای آسیای میانه و قطع صادرات مواد نفتی، گندم و برق به کشور، در پهلوی بازگرداندن اجباری پناهگزینان از ایران و پاکستان، در صورتی که امریکا اقدام به برپایی پایگاه های هوایی در افغانستان پس از به پایان رسیدن ماندات سازمان ملل بر پایه بستن پیمان راهبردی با کابل نماید، واژگونی دولت افغانستان و شکست راهبرد A یعنی پروژه اسراییلی ساختن افغانستان محتوم می گردد.

 

ظاهرا برای جلوگیری از سرنگونی رژیم در کوتاهمدت، وارد آوردن ویرایش های کاسمیتیک شاید بتواند برای مدتی کارساز باشد. این ویراش ها می تواند در دو شکل تبارز نماید:

 

گزینه  A1 :  تعویض رهبری، تغییر تیم، ویرایش قانون اساسی، مشارکت دادن بیشتر نیروهای شمال در قدرت و تسلیح و تجهیز ارتش افغانستان با جنگ افزارهای مدرن. ادامه سرکوب طالبان در سال های 2012 و 2013 و به ویژه نابودساختن گروه حقانی، مگر در واشنگتن به دلایلی، تمایل چندانی به این کار نشان نمی دهند که شاید عدم تمایل به دادن جنگ افزارهای مدرن به ارتش افغانستان از ترس افتادن آن به دست پاکستان در فرجام کار، و بی اعتمادی امریکا به نیروهای شمال و از مهم تر از همه، از دست رفتن پاکستان چونان یک شریک راهبردی در منطقه، از دلایل اصلی آن باشد. 

 

گزینه  A2  :  فدرالی ساختن افغانستان: در این راهکار، که بسیار به سود امریکا است، می شود تا افغانستان به هفت، هشت بخش تقسیم شود. به گونه یی که در کابل، اولتراناسیونالیست های حاکم به رهبری آقای کرزی بر سر قدرت بمانند، ولایات شش گانه و شاید هم نه گانه، هم به طالبان داده شود، حوزه ولایات قندهار و هلمند به یک رهبر بومی هوادار امریکا داده شود، در ولایات مشرقی همین گونه؛ در شمال و شمال غرب و مناطق مرکزی، هم در سه، چهار حوزه، قدرت به سران بومی سپرده شود. این گونه، امریکا می تواند به جنگ های داخلی پایان بخشیده، با هزینه کردن پول اندک در کنار کمک های مالی اتحادیه اروپایی، جاپان، کوریا و کشورهای عربی مانند عربستان و قطر و امارات؛ افغانستان را کنترل و پایگاه های هوایی خود را نگهدارد.

 

در این طرح، از یک سو، گویا دستاوردهای دهه اخیر مانند آزادی زنان، قانون اساسی، پارلمان، ازادی مطبوعات و... حفظ می گردد، رژیم اولتراناسیونالیست کابل بر سر اقتدار می ماند و در پهلوی کاهش چشمگیر هزینه ها و تلفات، راهبرد اصلی مبنی بر حفظ پایگاه های هوایی به گونه موفقیت آمیز پیاده می شود و همچنان میدان فراخی برای مانورهای اطلاعاتی و راهبردی آینده در محور ایران و آسیای میانه، به دسترس قرار می گیرد، طالبان رام می شوند و در اختیار امریکا قرار می گیرند و شعارهایی چون برقراری نظام دمکراتیک، حقوق بشر و زنان و برابری و دادگری اجتماعی هم تا جایی حفظ می شوند، آزادی های بیان و مطبوعات و تلویزیون ها و ... هم سر جای شان می مانند.

 

دشواری این طرح در آن است که نه طالبان، نه پاکستان و نه تیم اولتراناسیونالیست حاکم بر کابل که فدرالیسم را معادل با تجزیه می پندارند، با آن موافق هستند. از دید تیوریک، شاید بتوان با رویکار آوردن یک رهبری نو در کابل، بخشی از مشکل را از سر راه برداشت. مگر، مانع اصلی بر سر آن، مخالفت طالبان و پاکستان است که به هیچ رو، چنین طرحی را نمی پذیرند.

 

 

این است که امریکا ناگزیر گردیده، دست به تکاپوهای تازه یی بر ای برونرفت از تنگنا بیازد.

 

چیرگی راهبردی اسلام آباد بر واشنگن:

چنین بر می آید که اسلام آباد در کشاکش بر سر افغانستان، در آستانه پیروزی راهبردی بر امریکا باشد. هر چه است، با گذشت هر روز، ابتکار راهبردی هر چه بیشتر از دست واشنگتن بیرون می شود و به دست اسلام آباد می افتد. در این میان، سکان ابتکار عمل بیخی از دست دستگاه دیپلماسی کابل و ارگ رفته است.

 

امریکا در سال 2012 و شاید هم تا پایان 2013 فرصت دارد واپسین تلاش های خود را برای کشاندن طالبان به ساختار دولت با دادن امتیازات فراوان و گذشت های چشمگیر در برابر طالبان، یعنی در واقع برای پیروزی گزینه A به خرج دهد. مگر چنین به نظر می آید که هرگونه تلاشی بدون تمکین و عقب نشینی در برابر اسلام آباد در این راستا بیهوده باشد.

 

اسلام آباد از همان آغاز کارزار افغانستان در سال های اواخر دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد سده بیستم، تا لشکرکشی امریکا به افغانستان، سکاندار و معرکه گردان این کارزار بوده است. تنها در یک دهه گذشته بوده است که واشنگتن کوشیده است نه تنها پاکستان را در این بازی کنار بگذارد و به حاشیه براند، بل نیز  تلاش ورزیده است تا در آن کشور یک دولت وابسته به خود و گوش به فرمان «دموکراتیک» روی کار بیاورد و حتا تا مرز فروپاشانی و یورش به آن کشور به یاری هند هم بیندیشد. مگر، توفیقی در این کار نداشته است. چون، پاکستان از پشتیبانی نیرومند چین، کشورهای عربی، ایران و حتا روسیه برخوردار است.

 

آن چه مربوط به افغانستان می گردد، به گونه یی که تجربه نشان داده است، به مصداق سخن نصرالله بابر در پیام غیر رسمی یی که به داوود خان فرستاده بود، «ما این دهل را بهتر از شما نواخته می توانیم»، چنین بر می آید که امریکا دیگر توان نواختن این دهل را نداشته باشد و خود هم از شنیدن آوای کر کننده آن خسته شده باشد.

 

از این رو، دو چیز مسلم می گردد:

1-   کوتاه آمدن ناگزیر امریکا در برابر پاکستان و دستیابی به سازش با آن کشور بر سر پشتیبانی پاکستان از طرح پایگاه های دایمی در شمال و غرب افغانستان در ازای روی کار آوردن دولت طالبان متمایل به پاکستان در کابل و ولایات جنوبی و مشرقی و سپردن امور اداری و سیاسی افغانستان به پاکستان

2-   چانه زنی پاکستان با امریکا به خاطر گرفتن امتیازات هرچه بیشتر و گرفتن ابتکار راهبردی در مساله افغانستان و نیز آسیای میانه

 

در همین بستر است که پاکستان با درک درماندگی و نیازمندی امریکا، بازی ابزاری پیچیده یی را با کارت طالبان آغاز نموده است که سه رخ دارد:

- از یک سو، بخشی از طالبان و حزب اسلامی را از پیش وارد ساختار دولت ساخته تا از آن چونان ستون پنجم خود بهره برداری نماید،

- از سوی دیگر، بخش دیگر اصلی طالبان را در قطر برای مات کردن امریکا در تخته شطرنج افغانستان گماشته است.

- و سر انجام هم برای سرگرم ساختن کابل و در آینده ترغیب آن در زمینه سپردن قدرت به طالبان و نیز فریب متحدان دیگر خود مانند عربستان، چین و ایران، بخشی از طالبان را برای انجام گفتگوها با کابل توظیف نموده است که در برنامه است گویا چونان الترناتیو روند قطر، در ریاض به راه بیفتد.   

 

روند قطر:

در این گفتگوها، که چنین بر می آید که از یک سال بدین سو در پس پرده دور از چشم مردم افغانستان در جاها گوناگون و به مناسبت های گوناگون روان است، امریکایی ها با طالبانی که گویا از اسلام آباد بریده باشند، این بار با پادرمیانی دولت قطر رسما مذاکره می کنند. مگر بر آگاهان امور روشن است که طالبان هیچ گامی بدون دستور پاکستان برداشته نمی توانند. این گروه، در واقع، طالبانی اند که زیر فرمان مستقیم ملا عمر  قرار دارند. اعضای هیات این بخش از طالبان که برای انجام گفتگوها وارد دوحه شده اند، کسانی اند مانند ملا طیب آغا، شیر عباس استانکزی- وزیر خارجه پیشین طالبان، ملا شهاب الدین دلاور، ملا حفیظ عزیز الرحمان، ملا سهیل شاهین و... اند که شمار کل آنان را چهل نفر گمان می زنند از جمله نصیر الدین حقانی- از رهبران شاخه حقانی که از گروه های مسلح وابسته به سازمان آی. اس. آی پاکستان به شمار می رود. 

 

مواضع آغازین دو طرف می توان چنین گمان زد:

1-   مواضع امریکا:

-      انفاذ آتش بس بی قید و شرط

-      پیوستن طالبان به دولت افغانستان

-      بریدن از القاعده

-      پذیرفتن قانون اساسی افغانستان

-      پذیرفتن پایگاه های هوایی امریکا

-      و...

 

در ازای این کار، به گمان بسیار، امریکا، بسته پیشنهادی خود را مشتمل بر ارانه کمک های مالی هنگفت به رهبران طالبان، شاید هم دادن خانه های لوکس به آنان در دبی و دوحه، سپردن چندین کرسی وزارت، ولایت و سفارت، پذیرش 25000 تن از نیروهای رزمی طالبان در ساختارهای نظامی افغانستان، سپردن کامل امور شش ولایت ارزگان، زابل، پکتیکا، پکتیا، خوست و کنر به طالبان و...  پیشکش می کند.

 

در ظاهر در این پیشنهاد ها هیچ نوی دیده نمی شود و در واقع همان پیشنهادهای پیشین امریکا است که در ده سال گذشته تکرار شده و با موقف دولت افغانستان سازگار است.

 

2-   مواضع طالبان (شاخه ملا عمر) که به نیابت از پاکستان در این گفتگوها شرکت دارند:

-      ما دولت افغانستان را به رسمیت نمی شناسیم،

-      ما خواهان گفتگو با امریکا به عنوان طرف اصلی مذاکرات هستیم،

-      امریکا باید بدون قید و شرط از افغانستان بیرون گردد

-      قدرت در افغانستان باید به گونه کامل به طالبان واگذار شود.

-       هیچ گونه آتش بسی تا دستیابی به تفاهم اصولی پذیرفته نخواهد شد.

-       ...و

 

در این پیشنهادها هم هیچ چیز نوی دیده نمی شود و در واقع همان مواضع سرسختانه، آشتی ناپذیر و انعطاف ناپذیر طالبان در یک دهه گذشته است. مگر روشن است که این مواضع قابل اعدیل اند و تنها برای چانه زنی در آغاز مطرح گردیده اند.

 

...و اما چرا قطر؟

در سال های اخیر قطر- این امیر نشین کوچک خلیج فارس با بهره مند شدن از درآمدهای سرشار گازی، به یک کشور کلیدی منطقه مبدل شده است. قطر هم با عربستان سعودی بر سر رهبری جهان عرب و حتا جهان اسلام رقابت  دارد و هم با ایران دشمنی. امریکا با خزیدن در شکاف این اختلافات کوشیده است حد اکثر بهره را ببرد. کنون که اروپایی ها پای خود را از کارزار افغانستان کشیده و حاضر نیستند بیش از یک میلیارد دالر در سال پول بدهند و امریکا هم خود توان برداشتن بار سنگین جنگ افغانستان را به تنهایی ندارد، با بزرگ نمایی نقش قطر و مهم جلو دادن آن کشور می تواند، این بار گران را به گردن قطر بیاندازد و قطر هم بی میل نیست این نقش را برای ارضای بلندپروازی های خود بازی نماید.

 

تازه آغاز کار است و برای به بار نشستن روند قطر، 100 میلیون دالر به عنوان پیش پرداخت هزینه شده است.

 

پاکستان نیز برای بهره مند شده از این خوان یغما، کیسه گشادی باز نموده است و سفر یوسف رضا گیلانی- نخست وزیر پاکستان به دوحه، در پهلوی همه این ها، گرفتن پول بیشتر از قطری ها و جذب سرمایه های آن کشور در اقتصاد بیمار و در حال ورشکستگی پاکستان است. برای این کار پاکستان برگ برنده بزرگی در دست دارد- پروژه رسانایی گاز صلح از ایران که تنها حاضر خواهد بود با گرفتن امتیازات بزرگ از قطر از آن چشم پوشی نماید.

 

روشن است این گفتگوها (چانه زنی ها) با توجه به این که مواضع دو طرف در همه موارد 180 درجه رویاروی هم قرار دارند، شاید مدت ها بی نتیجه ادامه یابد. مگر در سر انجام، امکان رسیدن به توافق پذیرا برای دو طرف (یعنی امریکا و پاکستان) هست. روشن است در پشت پرده همه این ها، مطالبات اسلام آباد نهفته است که به گمان بسیار، در این بندها خلاصه می گردند:

 

1-   پرداخت سالانه مبلغ 1.2 میلیارد دالر کمک های مستمر موعود به پاکستان و شاید هم افزایش آن تا سالانه دو میلیارد دالر بابت اجاره و «ته جایی» پایگاه ها در افغانستان

2-   دادن ده ها فروند هواپیمای اف- 16 که امریکا پول آن را از پاکستان گرفته و هنوز هواپیماها را نداده است.

3-   دست برداشتن نهایی از سیاست براندازی دولت در پاکستان

4-   پایان بخشیدن به همه انواع پویایی های اطلاعاتی در برابر پاکستان

5-   کاهش همکاری های راهبردی با هند

6-   لغو هر گونه پلان حمله بر خاک پاکستان به همراهی هند

7-   سپردن قدرت در کابل و مناطق جنوبی و خاوری افغانستان به طالبان و راندن اولتراناسیونالیست های پشتون از دولت افغانستان

8-   تغییر قانون اساسی در افغانستان مطابق میل طالبان بر پایه شریعت

9-   آوردن رهبری در راس دولت کابل که مورد اعتماد کامل طالبان باشد مانند متوکل

10-                     بستن پایگاه های نظامی در هلمند، قندهار و خوست که البته امریکا تا پایان برای حفظ آن خواهد کوشید.

11-                     امریکا می تواند پایگاه های خود را در شمال و غرب افغانستان در مرزهای کشورهای آسیای میانه و ایران داشته باشد و پاکستان راه های اکمالاتی آن را تامین خواهد کرد.

12-                     شریک ساختن پاکستان در برنامه های راهبردی آینده در کشورهای آسیای میانه. چون به گمان بسیار امریکا برای این پروژه پول های کلانی را تخصیص خواهد داد؛ پاکستان سنجش بر آن دارد که در هماهنگی با ترکیه، سکان گردانندگی این پروژه را از دست امریکا بگیرد.  

13-                     از سر راه برداشتن شماری از رهبران مخالف طالبان در شمال و سپردن قدرت در شمال به عناصر سازشکاری که با پاکستان سر دشمنی نداشته باشند. در این حال، کنترل اسمی امریکا بر شمال و غرب افغانستان از سوی پاکستان پذیرفته می شود.

 

امریکا در نهایت، راهی جز پذیرفتن شرایط پاکستان و سر کشیدن جام زهر تن دادن به خواست های اسلام آباد ندارد  که به باور بسیاری از کارشناسان چنین خواهند بود و گستره افغانستان میان طالبان زیر کنترل پاکستان و بخشی از مجاهدان شمال زیر کنترل امریکا تقسیم خواهد شد.

 

این گونه، روند قطر، روند اصلی گفتگوهای نیابتی میان امریکا و پاکستان است که زیر چتر گفتگوهای امریکا و طالبان صحنه آرایی می گردد.

 

روند ریاض:

... و اما چرا گفتگوهای موازی در ریاض؟

برای پاسخ به این پرسش، باید نقش زیرکانه پاکستان بازشناسی و واکاوی گردد که می خواهد به کشور کلیدی در پیاده ساختن راهبرد امریکا در منطقه مبدل گردد. پاکستان و هم امریکا نیک می دانند که پس از رسیدن سازش نهایی بر سر تقسیم افغانستان، از یک سو، خطر برهم خوردن پیمان استراتیژیک با کابل می رود و شاید کابل که تنها حاضر است در ازای دریافت تضمین محکم تداوم حاکمیت کرزی، چنین پیمانی را ابه امضاء برساند، از بستن آن خود داری ورزد و یا آن را به بهانه های گوناگون به تعویق بیافگند و شاید هم با لغزیدن به دامان روسیه و ایران؛ اصلا از امضای آن سر باز بزند.

 

از سوی دیگر، پاکستان می داند که چین و ایران– دو متحد راهبردی دیگر آن کشور، به هیچ رو  سازش و معامله پاکستان با امریکا را بر نخواهند تابید.

 

همچنین، عربستان سعودی که در سه دهه گذشته یکی از اصلی ترین تمویل کنندگان کارزار افغانستان بوده است، نیز از این که در حاشیه قرار می گیرد و جایگاه خود را به رقیب تازه اش – قطر می دهد، از این کار ناخشنود خواهد بود و هند و روسیه نیز مخالف هستند. کشورهای اروپایی نیز همین گونه.

 

این است که اسلام آباد پروژه ریاض را پیش می کشد. در این پروژه، از یک سو، آبروی رفته عربستان تا جایی اعاده می شود، از سوی دیگر، کابل نیز که پای آن بیخی از روند کشیده شده است، دستاویزی برای توجیه شکست و درماندگی خود می یابد و پاکستان با بازی نمودن نقش گویا کشور اصلی «محور ضد امریکایی» و متحد صادق چین و ایران، گویا بر ضد روند قطر قرار می گیرد. پاکستان چنین نمایش می دهد که آن کشور  گویا از روند قطر کنار گذاشته شده باشد و چون کابل (چه دولت و چه اپوزیسیون) نیز در چنین موقعیتی قرار دارد، پس زمینه برای نزدیکی کابل و اسلام آباد فراهم می گرد. پاکستان می تواند با بازی نمودن این نقش، تا جایی روی حمایت ایران و نیز پشتیبانی روسیه و چین از این روند نیز سنجش داشته باشد.

 

مگر، روشن است که این بازی، بازی اغفال کننده و مانور فریبنده یی بیش نیست.  با این هم، هم کابل و هم ریاض، که از بازی اصلی بیرون مانده اند؛ جز مشارکت در این روند و هم ایران که به حاشیه کشانیده شده است، چاره یی جز حمایت از آن ندارند. با شعار حمایت از دولت افغانستان!

 

ببینیم، پاکستان در این بازی، از کارت طالبان چگونه ماهرانه استفاده می کند:

 

روشن است که بخشی از طالبان و حزب اسلامی به دستور اسلام آباد از پیش در ساختار دولت افغانستان جا سازی شده اند. در این کار، پاکستان توانسته است امریکا را نیز به بهانه زمینه سازی برای جلب طالبان به روند صلح، با پادرمیانی این افراد مجاب کند.

 

کنون که اسلام آباد بار دیگر در راستای راه اندازی بازی اوپراتیفی تازه، باز هم طالبان را به دو گروه تقسیم کرده است: بخش نخست به رهبری ملا عمر که می گوید «حکومت دست نشانده کابل را به رسمیت نمی شناسد و امریکا را طرف اصلی گفتگو می شمارد» و بخش دوم که متشکل از طالبان جوان تر و جنگنده گویا مخالف ملاعمر که از وی جدا شده و با کابل وارد گفتگو شده است که گویا «امریکا را اشغالگر می خواند و حاضر نیست با آن پای مذاکره بنشیند و آماده است با کابل گفتگو کند».

 

ببینیم، که این گروه نو، چه نقشی را برای راهبرد اسلام آباد بازی می نماید. این گروه، گروه ملا عمر یعنی شورای کویته را منحرف و سازشکار اعلام داشته و بیشتر به نام شورای وزیرستان یاد می شود که در گذشته زیر فرمان شورای کویته بوده است. رهبری این گروه را مولوی سید آغا معتصم  به دوش دارد.

 

این گروه شعار می دهد که امریکا اشغالگر است و باید از افغانستان به گونه بی قید و شرط برآید و مبارزه را تا پایان- الی راندن کامل اشغالگران ادامه خواهد داد.

 

این گروه، اشکالی در گفتگو با دولت کابل برای واگذاری قدرت به خود نمی بیند. از همین رو است که با پادرمیانی گروه طالبان و حزبی های جاگرفته در پیرامون کرزی و با پشتیبانی پاکستان، پا به میدان گذاشته است و قرار است گفتگوهایی را در ریاض زیر چتر پول های عربستان انجام دهد. مگر از پیش روشن است که گفتگوهای ریاض به هیچ نتیجه یی نخواهد رسید و مانور سرگرم کننده است برای اغفال و سرگرم نگهداشتن کرزی و فریب عربستان و نیز پرده پوشی از سازش خود با امریکا نزد ایران و چین.

 

 کرگس ها بر سر نعش خونین  افغانستان- پیاده شدن گزینه B:

به گونه یی که دیده می شود، امکان دستیابی به سازش و معامله بر سر مساله افغانستان میان امریکا و بخش «قطری» طالبان به رهبری ملا عمر، با افتادن نقش اول به دست پاکستان با گذشت هر روز محتمل تر می شود و امریکا ناگزیر می گردد برای حفظ پایگاه های هوایی خود در افغانستان، دستاوردهای هرچند هم شکننده دمکراتیک و نیز دولت اولتراناسیونالیست کابل را وجه المصالحه قرار دهد و به پیاده ساختن گزینه «ب» کم و بیش همانند طرح روبرت بلک ویل- سفیر پیشین خود در دهلی بیازد و کابل و بخش بزرگی از جنوب و خاور کشور به طالبان و در واقع پاکستان بسپارد.

 

یعنی، در بازی کنونی امریکا و پاکستان با کارت طالبان، امکان ایجاد ساختار کنفدرال افغانستان در آینده که در جنوب آن امارت خود گردان اسلامی طالبان متشکل از ولایات از هلمند گرفته تا کنر (زیر کنترل پاکستان، عربستان، امارات و قطر) و در شمال اداره خودگردان خراسان مجاهدان از فراه تا بدخشان (در آغاز زیر کنترل امریکا و ترکیه که پای آن کشور هم به بازی کشانیده خواهد شد) تشکیل خواهد شد و در کابل یک اداره مختلط با مشارکت هر دو گروه با بالادستی طالبان روی کار خواهد آمد. روشن است از مجاهدان تنها کسانی آورده خواهند شد که حاکمیت طالبان را بپذیرند. کسانی که ایستادگی و مخالفت کنند، از سر راه برداشته خواهند شد. چنان چه برخی از پیش از سر راه برداشته شده اند.

 

در این حال، جنگ زرگری میان طالبان قطری به رهبری ملا عمر و طالبان ریاضی (به رهبری ملا معتصم، ملا حقانی و حکمتیار) با این وصف هم ادامه خواهد یافت. ببینیم حکمت این کار چه است؟

-      از یک سو، پاکستان در همه احوال به هیچ رو به امریکا اعتماد ندارد و با توجه به نازک بودن روی دالر، می ترسد که مبادا سر انجام امریکا موفق شود، بخش هایی از طالبان را بخرد.

-      پاکستان برای اخاذی بیشتر از امریکا، کماکان خواهد کوشید تا با داغ نگه داشتن تنور جنگ در افغانستان، پایگاه های امریکا را چونان گروگانی در دست داشته باشد و تا بتواند بهره برداری مالی بیشتری نماید.

-      همین گونه، با بالا نگه داشتن هزینه جنگ و داغ نگه داشتن تنور نبردها و چالش ها، از پول های باد آورده نفتی عربستان، پول های باد آورده گازی قطر و... نیز بهره مند باشد.

-      در پهلوی این ها، به بهانه  راندن و کشیدن  امریکا و رها ساختن افغانستان از چنگ امریکا و طالبان یاغی که گویا از کنترل پاکستان بیرون شده اند!، کماکان از ایران، چین و روسیه پول بگیرد و باج و خود را مخالف امریکا و طالبان دیگر حاکم بر کابل و گویا دست نشانده امریکا! نشان بدهد.

-      پاکستان به هیچ رو، یک رژیم اولتراناسیونالیست پشتون را در کابل بر نمی تابد. بل، برعکس هوادار حاکمیت پشتون های تندرو اسلامگرا زیر فرمان خود در کابل است- کسانی که خواستار برپایی نظام خلافت اسلامی باشند و مرزهای ملی را به رسیمت نشناسند و در نتیجه هوادار تشکیل کنفدراسیون «اسلامستان» متشکل از پاکستان و افغانستان باشند. از سوی دیگر، پاکستان نیک می داند که آرامش، رفاه و زرق و برق، می تواند موجب کمرنگ شدن گرایش های باوری گردد. تجربه هم نشان می دهد که به محض فروکش کردن گرایش های ایدئولوِژک، جای آن را تمایلات ناسیونالیستی، آن هم از نوع تند آن می گیرد. از این رو، برای روز مبادا به گروه تند رو طالبان نیاز دارد که جنگ را ادامه بدهند. چنین نیروهایی را پاکستان در اختیار دارد: گروه ملا معتصم، گروه حقانی و بخشی از حزب اسلامی به رهبری حکمتیار.

این راهبرد پاکستان را سال ها پیش از امروز جنرال ضياء برجسته ساخته بود که زمانی گفته بود: «ديگ جوشان افغانستان را بايد همواره در درجه حرارت مشخصي نگه داشت». 

 این گونه، دیده می شود که:

1-   اوضاع کنونی کشور همانند اوضاع در سال های واپسین حاکمیت داکتر نجیب است.

2-   واژگونی رژیم کنونی به باور بسیاری از کارشناسان پس از 2014  و حتا پیش تر از آن، محتوم است.

3-    جای نبردها و راهکارهای سخت ابزاری را بازی های دیپلماتیک و نبردهای اطلاعاتی و استخباراتی می گیرد.

4-   ناتو ناگزیر است نیروهای خود را از کشور بیرون ببرد. در این حال، تلاش نهایی خود را به خرج خواهد داد تا تلفات و هزینه خود را دو دو، سه سال باقی مانده به حد اقل برساند و کاهش بدهد.

5-   امریکا به هیچ رو در نظر ندارد نیروهای هوایی و کماندویی و اطلاعاتی خود را از کشور بیرون ببرد و در این راستا شاید حاضر شود با قربانی نمودن افغانستان و وجه المصالحه قرار دادن رژیم کابل، با سازش پاکستان و با تقسیم کشور به دو بخش، به هدف خود دست یابد.

6-    روشن است تا پیاده شدن این برنامه ها، واشنگتن کابل را با دادن وعده ها و امیدواری ها سرگرم نگه خواهد داشت. کابل هم به بستن پیمان های راهبردی یی که پیاده شدن آن ها بسته و تصویب پارلمان های کشورهای امضاء کننده است، دل خوش خواهد کرد.

7-    چیزی که بسیار تصور آن دشوار است، سناریوی پیاده سازی این برنامه است. در آغاز گمان می رود تا امریکا و پاکستان به همکاری دوحه و ریاض از راه آوردن فشارهای روانی و سیاسی برکرزی که روشن است از درون از سوی حلقه ها و محافل از پیش جاسازی شده دامن زده خواهد شد؛ وی را وادار به کناره گیری نمایند. در غیر آن، امکان راه بر اندازی او در اثر یک کوتاه سفید از سوی یک شورای نظامی احتمالا هنگام یک سفر خارجی بررسی خواهد گردید. در این حال، پس از دو، سه ماه برقراری حکومت نظامی با برگزاری یک لویه جرگه قلابی دیگر، قدرت از سوی رهبران مذهبی واپسگرای دست نشانده در کابل به بهانه تامین صلح در کشور و جلوگیری از خونریزی و برادر کشی مطابق ارزش های اسلامی به ملا عمر به عنوان امیر المومنین سپرده خواهد شد. ممکن است سروصداها و مخالفت هایی از سوی برخی از رهبران شمال صورت گیرد. مگر، راه اندازی موفقیت آمیز لویه جرگه اخیر نشان داد که برگزاری لویه جرگه واگذاری قدرت به ملا عمر نیز پیروزمندانه خواهد بود.

 

در این حال، از پیش برای افتادن بسیاری از مناطق به دست طالبان زمینه سازی خواهد شد.

آن چه مربوط به انتخابات می گردد، به باور بسیاری از کارشناسان دیگر انتخاباتی در کار نخواهد بود و هرگاه اگر هم برپا شود، یک مهره تزدیک به پاکستان و طالبان روی کار خواهد آمد. در این حال امریکا و پاکستان برای دلداری کرزی از پیش به وی وعده هایی چون موافقت با تمدید معیاد ریاست جمهوری کنونی برای چندی به بهانه خرابی اوضاع و شاید هم تغییر نظام با ایجاد کرسی نخست وزیری خواهند داد.

 

8-    در این حال، پس از به اصطلاح «پادشاه گردشی»، ملا عمر بار دیگر به دارالقرار قندهار خواهد رفت و به نیابت از خود شاید یک ملای دیگر را در کابل بگمارد. انتظار می رود این بار طالبان تغییر تاکتیک بدهند و از سختگیری های دوره پیش تا اندازه یی عقب نشینی نمایند. برای مثال، با آموزش دختران مخالفت نخواهند کرد و از این مانند...    

 

 

چیزی که شایان یادآوری است، این است که به باور بسیاری از کارشناسان، حتا با معامله تازه امریکا با پاکستان و طالبان، گره از مشکل افغانستان نخواهد گشود. بل آن را وارد دور تازه یی از بحران سر در گم خواهد گردانید. چه، روس ها تنها در صورت ادامه نبرد امریکایی ها با طالبان و حمایت آن کشور از یک دولت اولتراناسیونالیست پشتون، حاضر هستند با آن کشور در کارزار افغانستان همراهی کنند. در غیر آن، همه راه های اکمالاتی شمال از جمله دالان های هوایی و پایگاه ماناس را به روی امریکا خواهند بست و به کمک ایران، افغانستان را به محاصره اقتصادی خواهند کشید و فشار دیپلماتیک را بر امربکا برای راندن آن از شمال افزایش خواهند داد و جنگ تمام عیار اطلاعاتی را در برابر امریکا در افغانستان به راه خواهند انداخت.

 

در این حال، روشن نیست که امریکا چگونه سالانه نیاز 3-5 میلیون تنی نفتی و 4-5 میلون تنی گندم افغانستان را و تا چه زمانی تامین خواهد توانست؟ همین گونه، پایین آمدن هزینه جنگ نیز زیر سوال است.

 

در چنین سناریویی، جنوب و خاور افغانستان به گستره یی همانند آن چه انگلیسی ها در سده نزدهم آن را «یاغستان» می خواندند، مبدل خواهد شد و تولید لگام گسیخته مواد مخدر و شبکه های دهشت افگنی بین المللی به دست پاکستان خواهد افتاد.

 

روشن اوضاع در شمال بسیار پیچیده و پرتنش خواهد گردید. هرگاه اوضاع در جمهوری های آسیای میانه به ویژه تاجیکستان وخیم گردد، استقرار نیروهای پیمان امنیت دسته جمعی به رهبری روسیه به تعداد سی هزار در امتداد مرزهای آن کشور با افغانستان ناگزیر خواهد گردید و این به معنای بازگشت دو باره روسیه به منطقه به بهانه جلوگیری از «صدور بی ثباتی از سوی امریکا» خواهد بود. 

 

پیش بینی بسیاری از کارشناسان این است که در فرجام، برنده چنین کارزاری امریکا نخواهد بود.

 

مگر، آیا راهیافت خردورزنه هم هست؟

 

روشن است امریکا می تواند در صورت کنار آمدن با شانگهای- یعنی روسیه و چین و اعلام افغانستان به عنوان یک کشور بیطرف، مانع از روی کارآمدن دوباره دهشت افگنان طالب، سرکوب دسته های حقانی و برپایی یک دولت فراگیر ملی در افغانستان گردد که روشن است ایران نیز از چنین روندی پشتیبانی خواهد کرد. مگر برای امریکا نگهداشتن پایگاه ها حد اقل در شمال و غرب و منافع راهبردی در آسیای میانه و خاور میانه مهم تر از بسته شدن پرونده دمکراسی سازی در افغانستان و سپردن بخشی از افغانستان به دست طالبان و پاکستان است.

 

در گزینه دوم، امریکا می تواند با دستیابی به تفاهم با سازمان شانگهای، به گونه یی به روندی مانند روند ژنو که منجر به امضای یک سری توافقات در قبال مساله افغانستان شد، برگردد و ترتیباتی را بپذیرد که:

 در عرصه سیاست خارجی در برگیرنده بندهای زیر باشد:

- برگرداندن استاتوس بیطرفی افغانستان زیر نظر سازمان ملل،

- زمینه سازی برای امضای قرار دادی میان افغانستان و پاکستان در زمینه عدم مداخله در امور یک دیگر و نداشتن ادعای ارضی بر یک دیگر؛ با تضمین سازمان ملل، سازمان کنفرانس اسلامی، امریکا، جامعه اروپایی، روسیه، چین، عربستان سعودی، قطر، ایران، ترکیه و هندوستان؛

و در عرصه سیاست داخلی در برگیرنده ساختاری همانند به ساختار دولت در دوره نجیب باشد:

-با ویرایش قانون اساسی،

-تغییر ساختار نظام از ریاستی به ریاستی مختلط با ایجاد کرسی نخست وزیری،

- روی کار آوردن یک دولت فراگیر ملی با مشارکت همه لایه های جامعه، به گونه یی که در آن کرسی ریاست جمهوری به یک پشتون، کرسی نخست وزیری به یک تاجیک، کرسی ریاست مجلس به یک ازبیک و کرسی سنا به یک هزاره سپرده شود و رییس و جمهور و نخست وزیر دارای چهار معاون از چهار تبار بزرگ کشور باشد.

 

-در چنین ساختاری، باید برای مشارکتی ساختن تصمیم گیری ها، وظایف سیاست خارجی و امنیتی به رییس جمهور و وظایف اداری و اقتصادی به صدر اعظم سپرده شود. 

 

-بومی سازی اداره، اقتصاد و امنیت و سپردن اداره استان ها به خود مردم و انتخابی شدن والیان، ولسوال ها (بخشداران) و علاقه داران (فرمانداران)  باید در دستور کار چنین دولتی قرار گیرد. وظایف والیان باید به مسایل اداری و اقتصادی خلاصه شود.

 

-تقسیم کشور به هفت، هشت زون و گماشتن نماینده فوق العاده رییس جمهور در مسایل سیاسی، امنیتی و نظامی در راس هر زون

 

با این هم، با توجه با دامنه یابی اختلافات امریکا و روسیه، امریکا و چین، امریکا و ایران و امریکا و عربستان و امریکا پاکستان؛ و نیز دامنه یابی چالش های تباری، زبانی و مذهبی؛ گمان نمی رود که زمینه برای صلح و ثبات در افغانستان فراهم باشد و راه دور درازی تا آن پیش رو است. این وضعیت ناگوار این پیش بینی بنده را در هژده سال پیش از امروز تایید می کند که گفته بودم:

 

 «فتنه طالبان» آغاز يک توطيه بزرگ و خانمانسوز  است  که آتش آن سال ها افغانستان را خواهد سوزانيد».



[1] .  برگرفته از گفتگوی نگارنده در اوایل سال 1995  با هفته نامه «مقاومت»  (که چند سال متواتر در شهر مونشن جمهوري فدرال آلمان چاپ مي شد)، در پيوند با ظهور پديده طالبان در کشور در همان ماه هاي نخست پديدآيي طالبان در قندهار».


February 6th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات